Alice in Wonderland کارگردان:تیم برتون
ژانر:فانتزی،حادثه ای،خانوادگی
تهیهکنندگان: ریچارد د. زانوک، جو راث، سوزان تاد، جنیفر تاد
فیلمنامه:لیندا وولورتن(برگرفته از رمان لوئیس کارول)
موزیک:دنی الفمن
محصول
2010 آمریکا بازیگران: میا واشیکوفسکا(آلیس)
جانی دپ(کلاه دوز دیوانه)
هلنا بونهام کارتر(ملکه قرمز)
آن هاتاوی(ملکه سپید)
....
بودجه: 200 میلیون دلار
فروش کلی: 1,024,300,000 دلار
امتیاز IMDB: 6.5
خلاصه داستان فیلم: ۱۰ سال از زمان نخستین دیدار آلیس از سرزمین عجایب میگذرد. آلیس اکنون دختری ۱۹ ساله، و از یک خانواده انگلیسی عصر ویکتوریایی است که برای فرار از یک پیشنهاد ازدواج در یک میهمانی مجلل، بهدنبال خرگوش سفیدی راه می افتد و مجددا سر از سرزمین عجایب در میآورد.
اوضاع سرزمین عجایب بسیار دگرگون شده. ملکهٔ سرخ علیه خواهر خود، ملکهٔ سفید، توطئه کرده و بر سرزمین عجایب سیطره خویش را گسترانیده است. ساکنین سرزمین عجایب آماده اند تا با کمک آلیس دست به شورش بزنند و ملکه سرخ را براندازند. در جریان فیلم، به مرور آلیس وقایع ۹ سالگی خود در سرزمین عجایب را بصورت فلشبک به یاد می آورد، و در نهایت به کمک دوستانش (کلاه دوز دیوانه، گربه چشایر، کرم شبتاب، دوقلوهای دیدلدام و دیدلدو، و دیگران) موفق به براندازی ملکه سرخ میشود.
نقد فیلم : قبل از صبحانه به ۶چیز غیرممکن باور داشته باش! سينماي تيم برتون، سينماي غريبي است. سينمايي است که چه به لحاظ دکوپاژ و ميزانسن و چه به لحاظ ساختاري با هر معياري جور در نميآيد. دنياي فانتزي برتون همواره عشاقي دارد و تفاوتي هم ندارد که اين دنياي فانتزي پر از پارادوکس، دنياي مطرود «سوئيني تاد» و «ادوارد دست قيچي» باشد يا مدينه فاضله ادوارد بلوم، دنياي پوچگراي اد وود باشد يا مثل همين آخري، آموزشي باشد براي يک زندگي آرماني. برتون همواره در آثار خود به سراغ مفاهيم عميق انساني رفته است. هر چند دنياي انساننماي برتوني هيچ شباهتي به واقعيت زندگي بشريت ندارد اما فانتزي برتون در همه آثارش، بعدي از اخلاقيات و روحانيت انسان را نشانه گرفته است. در «ادوارد دست قيچي» ادوارد به مثابه مخلوقي است که ميکوشد با اجتماع پيرامونش نيک رفتارکند و «انسان» باشد اما همين اجتماع نميگذارد که اين نيکي در وجود او تبلور پيدا کند و او را به بعد متروک مثبت انسان تبديل ميگرداند. در «سوئيني تاد» درست نقطه مقابل ادوارد در شمايل بنجامين بارکر ظاهر ميشود. او نيز توسط اين اجتماع مطرود شده است اما پس از بازگشت ديگر همان انسان سابق نيست. حال او بعد منفي زندگاني است که قصد دارد از زمين و زمانش انتقام بگيرد. در «ماهي بزرگ» اد بلوم نمايانگر آمال بشري است. بعد تخيل روح انساني که براي اجتماع قابل درک نيست اما براي خود شخص، واقعيت دارد و از قضا بسيار هم باارزش است. «در آليس در سرزمين عجايب» برتون به سراغ داستان متفاوت لوئيس کارول در باب بلوغ جسماني و روحاني رفته است با قرائتي نو و متفاوت از اصل داستان. همه ما داستان آلیس در سرزمین عجایب را میدانیم و با دیدن این فیلم کاملا متوجه میشویم که تیم برتون خود آلیس در سرزمین عجایب را نساخته است، بلکه به ساخت اقتباسی از آلیس در سرزمین عجایب دست زده است.
تیم برتون در اقتباس از داستان کلاسیک لوئیس کارول، برای تسخیر روح و روان تماشاگر، از نبوغش بهره میگیرد؛ نبوغی که میتواند این جسارت را به کارگردان «آلیس در سرزمین عجایب» بدهد که سن آلیس را بالا ببرد. در فیلم برتون، آلیس که حالا 19ساله شده، مجددا خرگوش سفید را دنبال میکند و باز هم وارد سرزمین عجایب میشود. فانتزی نهفته در تاروپود داستان، با سناریوی لیندا وولورتن سطحی فراتر مییابد و برتون روی صندلی کارگردان، محملی برای تبلور دلمشغولی همیشگیاش مییابد: «هر چه عجیبتر، بهتر!». آلیس در سرزمین عجایب میکوشد تا اعجابانگیز بودن را به عنوان مهمترین منطق روایی اثر، جا بیندازد.
این ویژگی وقتی با قابهایی سرشار از رنگ و نور که هارمونیشان چشمنواز هستند، همراه میشود با یاری حاشیه صوتی غنی و موسیقی سحرانگیز دنیآلفمن میتواند تماشاگر را مبهوت و شگفتزده کند. به این ترتیب آشناییزدایی سناریو، در مرحله کارگردانی نیز با انواع و اقسام تمهیدات برای عجیب و غریبتر بودن همراه میشود. وقتی در نمایی، زیبایی بصری چنان موج میزند که گویی با یک شاهکار بلامنازع هنر نقاشی روبهرو هستیم، نمیتوان سلیقه هنری ناب برتون را تحسین نکرد.
برتون کاراکتر کودک داستانی را که همه آن را از حفظ هستند به جوانی 19ساله تبدیل میکند. کودک دیروز حالا بزرگ شده ولی همچنان گرفتار رویای کودکی است. نوع و نحوه پردازش این رویاها با تمام باجهای بعضا ناگزیری که برتون به تماشاگر تینایجر داده است (کمپانی نمیتوانست در اقتباس از داستان آلیس در سرزمین عجایب مخاطب کودک و نوجوان را نادیده بگیرد) بارقههایی از نبوع را نیز به نمایش میگذارد.آليس برتون ديگر آن دختر خوشذوق و سرحال داستان کارول و انيميشن سابق ديزني نيست. اين بار سرزمين عجايبي که حکم ورود به وادي معرفت را دارد هم به آن خوشي و سرزندگي نيست. ملکه ديگر بر تخت پادشاهي نيست و بنابر جبر روزگار در انتظار گودويي چون آليس است تا بيايد و هم حق را از باطل جدا کند و هم خود به يک معرفت حقيقي و خودشناسي عميق برسد. «آليس ...» برتون از اين حيث اثر تابوشکني محسوب ميشود.
برتون در واپسين اثر خود به سراغ مفاهيم آشناي خود رفته. آليس در شرف ازدواج با پسري اشرافزاده است. پسري که چيزي از عشق نميداند. آليس هم اوضاع بهتري ندارد. دختري سرد و خشک که زندگي اطرافيانش را درک نميکند. سردرگم اوهام و خيالاتش است. آليس گويا گمشدهاي دارد. يک نيروي ذاتي بشري که گويي خيلي وقت است براي او مرده. خرگوشي از دنيايي ماورايي به سراغ آليس ميآيد. اين خرگوش يا همان کليد ورود به سرزمين عجايب، در واقع بعد گمشده وجود آليس است.يعني قوه ماجراجويي و کنجکاوي وجودي آليس.
سرزمين عجايبي که برتون خلق کرده،کاملا امضاي شخص تيم برتون را پاي خود دارد. يک دنياي فانتزي خوشايند که در عين خوشايندي، تلخي خاصي را در خود پنهان کرده. تلخي که حتي در آخر داستان و با ظهور منجي و نجات ملکه سپيد-که گويي نماد شادي از دست رفته آليس است-هم پايان نميپذيرد.
در فیلم جمله ای گفته می شود كه به نظر عصاره اصلی دنیای تیم برتون را تشكیل می دهد: «قبل از صبحانه به 6 چیز غیر ممکن باور داشته باش» بنابراین در دنیای برتون است كه سوار بی سر از گور بلند می شود . در دنیای اوست كه با گوشت آدمیان كیك و شیرینی درست میکنند و غولهای قد بلند پیدا می شود، كوه یخی پیدا می شود كه در وسطش یك ماموت بوده و داشته اند آنرا به نیویورك می برده اند. یك ماهی پیدا می شود كه به جای كرم و غیره طعمه اش باید از طلا باشد پس اگر در این فیلم نیز گربه خندان و سخنگو می بینید غذاهایی را می بینید كه با خوردن آنها كوچك یا بزرگ می شویم باید بپذیریم چرا كه این دنیای تیم برتون است و اصلاً جنس قصه آلیس به گونه ای بوده كه تیم برتون را به سوی خود كشانده گویی اوست كه باید این فیلم را كارگردانی می كرده و داستان فیلم همان عناصری را دارد که کارگردان در طول مدت فیلمسازیش جذب آن ها می شده است .
سرزمين عجايب همانطور که گفته شد حکم وادي معرفت را دارد براي آليس سردرگمي که هنوز کابوس تشکيل خانواده با پسر اشرافي را رد نکرده است. او مسئوليت نجات قومي را از دست ملکهاي سنگدل متحمل ميگردد. اينجاست که تيم برتون آليس خودش را ميسازد. درست از جايي که مد هتر-با بازي متفاوت جاني دپ-داستان زندگي پيشين خود را براي آليس بازگو ميکند. دنياي برتون پاي خود را به فيلم باز ميکند. از اين جاي کار به بعد در تمامي نقاط فيلم شاهد نبوغ برتوني هستيم و درمييابيم که با يک قصه شاه پريان طرف نيستيم. اينجا نه خبري از آليس سرخوش هميشگي است و نه سرزمين عجايبش آنطور که بايد تميز و پاک است. قصه فیلم همان قصه قدیمی جدال بین خیر و شر ( تاریكی و روشنایی) است و بنابراین آلیس می رود تا در جدال خیر و شر بداند اهل كدام طرف است، اهل روشنایی است یا اهل تاریكی.پس هنگامی كه می بینیم ملكه قرمز او را می پذیرد و مهمان ویژه او می شود و یا سرباز جنایتكار به او علاقه مند می شود نوعی كشش درونی آلیس نشان داده می شود كه گویا می تواند در طرف تاریك داستان هم قرار بگیرد در جایی حتی می گوید:جابوراكی هیولای قصه را نخواهم كشت.اما سیر تحول او به سوی روشنی است چرا كه او ذات روشنی دارد و لباس سفید او نماد همین موضوع است. آليس به جنگ سپاه سياهي ميرود، براي اينکه ثابت کند که به بلوغ رسيده است. ثابت کند که نميخواهد اين سايه سنگين عزلت بر سرش سنگيني کند و به همين دليل مبدل ميشود به آليسي شجاع و تجربهگرا. اما دقيقا همين جاست که بزرگترين ايراد فيلم نمود پيدا ميکند. آليس برتون هرچند متفاوت از داستان اصلي است ولي به قول راجر ايبرت داستان کارول به قدري داراي کشش و شخصيتپردازي مناسب هست که نشود چنين جنگ دور از انتظاري را براي پايانش در نظر بگيريم.سکانسهاي نهايي و نبرد پاياني کاملا غيرمنتظرهاند. آن هم در جهت منفي. اين جنگ آکنده از اکشن تينايجري يک وصله ناجور بر داستان نمادين «آليس در سرزمين عجايب» است. اصلا چه نيازي بود که براي کشتن اژدها چنين جنگي بر پا شود و آليس اينگونه به خودشناسي برسد؟ آيا بهتر نبود برتون روال داستان اصلي را ادامه ميداد؟ شاید بتوان عجیبترین اتفاق در این فیلم را همان ورود اژدها به داستان فیلم آلیس در سرزمین عجایب دانست. حضور اژدها بسیار بی ربط بود و همانطور نشان دادن آلیسی که تا به حال روی پر قو میخوابیده است به عنوان شکارچی و کشنده اژدها کاری بسیار سطحی و از مد افتاده.
مشکل ديگر شخصيتپردازيهاي «آليس...» است. تيم برتون معروف است به اينکه از شاهکارهاي ادبي و اساطير اروپايي-آمريکايي،داستاني کاملا نو با قرائتي همخوان با سليقه خودش ميآفريند. مثلا در«اسليپي هالو» که از روي يکي از افسانههاي غريب اروپاي غربي ساخته شد و با فضاسازيهاي برتون و شخصيتهاي اضافه بر سازمانش به اثر نسبتا خوبي تبديل شد يا «سوئيني تاد» که بنجامين بارکر تيم برتون در آن با بنجامين استيفن ساندهايم تئاتر زمين تا آسمان تفاوت دارد و اين امتياز فيلم برتون بود.در آليس همين نکته به نقطه ضعف فيلم بدل شده است.آليس خوش روي داستان کارول تبديل شده به دختري عبوس و سرد يا کلاه دوز جنگجوي فيلم برتون،که کاملا متفاوت از کلاه دوز غمگين و دلشکسته اثر کارول است.اينها در نقاطي لطمات غيرقابل اغماضي به فيلم زدهاند.
شخصیت قابل تامل در این داستان ملكه قرمز با بازی بسیار خوب هلنا بونهم كارتر است. گرچه ملكه قرمز شخصیت منفی داستان است اما تنفر تماشاگر را بر نمی انگیزاند بلكه با كمال تعجب بیننده برای او دلسوزی می كند چرا که او بسیار تنهاست و شاید اگر كسی او را دوست می داشت مرتكب اعمال زشتش نمی شد. علت علاقه این ملکه به قلب در فیلم کاملا توجیه میشود و نشان داده میشود که این ملکه قرمز رنگ کمبود محبت دارد و از یک عقده عاطفی و روانی رنج میبرد و این یکی از نکات زیبای این فیلم بود.
آلیس در این سفر به معماهایی برمی خورد بی پاسخ: چرا کلاغ شبیه میز تحریره؟ (اشاره به اینکه بعضی معماها در زندگی بی پاسخ می ماندانتظار نداشته باشید به همه جوابها برسیدکه سرخورده می شوید.)
کلاهدوز(hatter)نماد تمایلات دربند است (انسان در قفس) و اژدها نماد ترس(که در اخر الیس بر این ترس غلبه می کند.)
در قلمرو ظالمانه ومستبدانه ملکه قرمز همه نقاب بر چهره دارند و دنبال فرصت برای خیانت و فرار از این استبداد(سگ و موش ،استاین.)
و کرمی که در پایان این سفر بر دوش آلیس پروانه میشود! وآلیس سوار بر کشتی که نماد سفر به سرزمینهای جدید و آغاز دوره ای جدید در زندگیست.
ودر پایان این پیام زیبا:
تو نمی تونی به اراده دیگران زندگی کنی باید خودت تصمیم بگیری!
نتیجه: بار دیگر این ذهن متخیل برتون است که در آسمان هنر هفتم امکان پرواز یافته است. هرچند این تخیل با ظرافت هنری و سلیقه بصری همراه شده ولی فیلم به مرور آنقدر منطق کارتونی بودنش را مورد استفاده و تأکید قرار میدهد که از حساسیت مخاطب نسبت به عوالم عجیبی که بر کاراکترها میرود،کاسته میشود. شاید به همین دلیل است که برتون در چند پرده نهایی فیلمش به اکشن روی میآورد و حتی از تغییر لحن و از دست دادن هارمونی دو سوم ابتدای فیلمش، هراسی به دل راه نمیدهد.
آلیس در سرزمین عجایب گرچه مورد توجه تماشاگران قرار گرفت و پس از اکران آمریکا، در اکران جهانیاش نیز توانست توجه مخاطبان را به خود جلب کند ولی منتقدان واکنشهای متفاوتی را بروز دادند. درست مثل «سوئینیتاد» اینبار نیز برخی سینمایینویسان فیلم را شاهکار نامیدند و تعدادی از منتقدان بر باورناپذیربودن فانتزی اثر تاکید کردند و از محتوای کودکانهی فیلم بهشدت انتقاد کرده و آنرا ناامیدکننده دانستند.
واقعیت این است که قدرت این فیلم بر جلوه های ویژه و بازی جانی دپ و هلنا بونهام کارتر استوار است.
متاسفانه برتون نابغه، مانند برخی دیگر از ساختههای اخیرش موفق نمیشود انسجام اثر را حفظ کند. فیلم در لحظاتی، مناسب بچههای گروه سنی الف به نظر میرسد. اینکه اصولاً اتفاقات بدون هیچپشتوانهی منطقی، یکی پس از دیگری پیش میآیند، اصلاً برای تماشاگر بزرگسال جذاب نیست، ولی قطعاً کودکان را که خیلی به جزئیات اهمیت نمیدهند راضی خواهد کرد.
با توجه به قدمت داستان آلیس و اینکه بسیاری از مخاطبین کتاب کسانی هستند که دوران بزرگسالیشان را سپری میکنند،این روال غیرعادی برایشان قابل توجیه نیست.
میتوان گفت پس از «ماهیبزرگ» برتون هنوز نتوانسته فیلمی خلق کند که انسجامی درخور داشته باشد و اینبار در «آلیس...» تواناییاش در کارگردانی نمیتواند بر کاستیهای متن غلبه کند.
برتون در فیلمی که بیشترین بستر را برای سحرکردن مخاطب با قوه تخیل شگفتانگیزش یافته، به ندرت میتواند از سطح فراتر برود. همه آن رنگ و لعابها، کاراکترهای عجیب و حتی دیوانه، نماهایی که به کارت پستالهایی چشمنواز میمانند، در کنار بهرهگیری از تازهترین فناوریهای سینمایی هالیوود، نمیتوانند اغتشاشات سناریو را بپوشانند. جلوههای ویژهی خیرهکنندهی فیلم، تاثیر به سزایی در پیشبرد داستان دارند.
حتی به نظر میرسد که خود برتون هم این بار بیشتر مقهور امکانات تکنیکی و قابلیتهایی که داستان در اختیارش قرار داده بوده و نتیجه با وجود تمام تبلیغاتی که پیرامون فیلم به راه افتاده بود چیزی فراتر از اثری چندپاره نیست. آلیس در سرزمین عجایب نشان میدهد که حتی نابغهها هم برای رفتن به سر صحنه فیلمبرداری، به سناریوی منسجم احتیاج دارند.
در نهايت فيلم را ميتوان قرائتي نو و جذاب از اثري کهن دانست. برتون در اين اقتباس واپسين سينمايي خود با وجود تمام کاستيهايش، مفهوم انساني ديگري را در ذهن مخاطب حک ميکند. آليس،نسل بشريت،پس از ورود به وادي معرفت خود را از نو ميسازد،طي فرآيندي از استيصال هميشگياش رهايي مييابد و راه و رسم زندگي صحيح را ميآموزد. او دراين سفر فانتزي ماجراجويانه درمي يابد که لازمه يک زندگي خوب و در عين حال ماجراجويانه توان رويارويي با شجاعت و جسارت است. پس چه بهتر که به فکر يک زندگي سرشار از تجربه باشد. همه اينها در کنار يکديگر تبديل شدهاند به دستاوردي نوين براي تيم برتون، تجربهاي نو براي مخاطب امروزي که ميتواند هم از آن بياموزد و هم لذت ببرد...
نظرات چند تن از منتقدان برجسته:
Todd McCarthy منتقد برجسته ی Variety :با وجود طراحی ذکاوتمندانه ی wonderland , و تمام اون کاراکتر های عجیب و غریب, الیس با اون چیزی که باید باشه فاصله داره.این فیلم بیش از اینکه حال و هوای فیلم های تیم برتون رو داشته باشه بیشتر حال و هوای فیلم های دیزنی رو داره.در طول فیلم صحنه های مبهوت کننده و خنده دار زیادی هست ولی هرچی فیلم جلوتر میره محیطش تکراری و معمولی تر میشه. وی همچنین از بازی جانی دپ و هلنا کارتر تعریف کرده است.
David Edelstein منتقد New York Magazine: بدون شک فیلمی که برتون ساخته هیچ ربطی به کتاب Lewis Carroll نداره.ولی در عوض زیبایی ها و جذابیت های خودش رو داره.فیلم یه جورایی Alice in Narnia هستش بعلاوه ی یه مهمون ترسناک که جانی دپ باشه. . دیوانگی رو میتونید در چشمان سبز , موهای نارنجی , رنگ پوست, و لهجه ی جانی دپ به وضوح ببینید.
Armond White از New York Press به شدت از فیلم انتقاد کرده و گفته آلیس همان راهی را رفته که The Golden Compass و The Chronicles of Narnia قبلا رفتند و تقریبا هیچ فرقی با آنها ندارد.
Michael Phillips از فیلم تعریف کرده و آن را بهترین فیلم تیم برتون در این دهه خوانده و از بازی همه بازیگرها به خصوص دپ و کارتر تعریف کرده است.
« راجر ايبرت » نيز از شيكاگو سان تايمز 3 ستاره از 5 ستاره ممکن به فيلم مي دهد و مي نويسد: بهعنوان یک کتابخوان جوان، من آلیس در سرزمین عجایب را ترسناک و نسبتا ناخوشایند یافتم. ماجراهای آلیس مانند مجموعهای از برخوردها با کاراکترهایی بود که هدفشان دست انداختن، گیج کردن و اذیت کردن او بود. کودکان کمی هستند که بخواهند به سرزمین عجایب بروند و هیچ کودکی دوست ندارد که در آنجا باقی بماند. شاید مشکل در اینجا بود که من برای رویارویی با این کتاب بیش از اندازه جوان بودم و تصویرگریهای دلهرهآور جان تنیل نیز موجب بیمیلی من شد؛ واقعاً چرا حدقه چشم آلیس اینقدر عمیق و تاریک بود؟ چرا سرزمین عجایب مثل دنیای «پو» (یک شخصیت فانتزی) گرم و نرم نبود؟ موقع تماشای فیلم دیزنی (1951) این ترس در من وجود داشت که «گربه چشایر» میخواهد چیزی به من بگوید که دوست ندارم آن را بدانم.»
ایبرت سپس به فیلم برتون اشاره میکند و اینگونه ادامه میدهد: «نسخه سهبعدی تیم برتون از آلیس در سرزمین عجایب به سوالات کودکانه من پاسخ میدهد. این هرگز یک داستان کودکانه نیست. حتی کمی دیگرآزاری نیز در فانتزی کرول جای داده شده که مرا به یاد عموهایی میاندازد که برادرزادههای خودشان را آنقدر دست میاندازند که آخر جیغشان درمیآید!»
وی در بخش دیگری مینویسد: «او (برتون) مانند تصویرگریهای کلاسیک تنیل، به کاراکترهای کرول ظاهری متمایز و بدیع میبخشد. این (کاراکترها) از تصاویر کارتونی آشنا الهام گرفته نشدهاند. آنها عجیب و غریب هستند، درست همانطور که باید باشند، از پیشانی هیدروسفالی (نوعی اختلال بزرگی سر) ملکه قرمز (هلنا بونهام کارتر) تا توئیدلدی و توئیدلدام (با بازی مت لوکاس).» ایبرت با این جملات به بازی جانی دپ هم اشاره میکند: «سردسته این کاراکترها کلاهدوز دیوانه است که جانی دپ نقش آن را ایفا میکند. یعنی از معدود هنرپیشههایی که با عجیبترین کاراکترها با سنگینی تمام عیار برخورد و نقش هر که را بازی میکند (ادوارد دستقیچی، سویینی تاد، جک گنجشکه، ویلی وونکا، ایچا بود کرین) سراپا همان کاراکتر میشود...»
او اشاراتی به پرده سوم فیلم دارد و در ارتباط با آن مینویسد: «گاه به گاه من از اینکه یک فیلم در حال ارائه داستانی شگفتانگیز است ولی ناگهان در یک اکشن روتین و کسلکننده ادغام میشود، شکایت میکنم. در اینجا نیز جای این گلهگذاری وجود دارد که چرا باید آلیس در سرزمین عجایب با سکانس اکشن پایان یابد؟»
و در نهایت منتقدان سايت متاكريتيك كه از يك تا صد به فیلم ها امتياز مي دهند امتياز 53 را به « آليس در سرزمين عجايب » داده اند. نکات حاشیه ای این فیلم، هفتمین همکاری جانی دپ و تیم برتون و همچنین ششمین همکاری هلنا بونهام کارتر و تیم برتون محسوب می شود.
فیلمبرداری این فیلم حدود چهل روز و اغلب در لوکیشنهایی واقع در کورنوال بریتانیا انجام پذیرفت.
میا واشیکوفسکا برای بازی در نقش «آلیس» رقبای سرشناسی همچون «آماندا سیفرد» و «لیندسی لوهان» را پشت سر گذاشت. البته پیش از قطعی شدن حضور برتون در این پروژه از «آن هاتاوی» نیز به عنوان یکی از کاندیداهای بازی در نقش آلیس نام برده شد اما هاتاوی به خاطر شبیه بودن این نقش به یکی دو نقشی که پیش از این ایفا کرده بود از قبول آن سرباز زد ولی به خاطر علاقه به همکاری با تیم برتون، بازی در نقش «ملکه سفید» را انجام داد.
انتخاب نام «چارلز» برای پدر آلیس ادای دینی بود به خالق اصلی داستان «آلیس در سرزمین عجایب» یعنی «لوئیس کارول» که در مجامع ادبی به نام «چارلز داگسان» هم شناخته شده است.
برای ارائه شمایلی جدید از کاراکتر «مَدهَتر» تیم برتون و جانی دپ مدت زمان زیادی را به بحث و بررسی پیرامون طرحهای ارائه شده برای این شخصیت پرداختند و در نهایت به طرح کنونی رسیدند.
آليس در سرزمين عجايب » با بودجه 200 ميليون دلار تهيه شد و فروش جهاني آن بیش از یک میلیارد دلار بوده است و در جدول ده فيلم پر فروش جهان ،اين فيلم مقام دهم را دارد.
منابع: IMDB ویکی پدیا
همشهری آنلاین
تهران امروز(به قلم امیر رضا تجویدی)
وطن امروز
راسخون
انجمن تی وی سنتر
baharepanjare.persianblog.ir
ashraf06.blogfa.com
jerjis.org
fancies.wordpress.com
saeedghanbarzadeh.mihanblog.com